دیوان شمس/شکر ایزد را که دیدم روی تو
ظاهر
شکر ایزد را که دیدم روی تو | یافتم ناگه رهی من سوی تو | |||||
چشم گریانم ز گریه کند بود | یافت نور از نرگس جادوی تو | |||||
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح | برد این کو کو مرا در کوی تو | |||||
از لب اقبال و دولت بوسه یافت | این لبان خشک مدحت گوی تو | |||||
تیر غم را اسپری مانع نبود | جز زرههایی که دارد موی تو | |||||
آسمان جاهی که او شد فرش تو | شیرمردی کو شود آهوی تو | |||||
شاد بختی که غم تو قوت او است | پهلوانی کو فتد پهلوی تو | |||||
جست و جویی در دلم انداختی | تا ز جست و جو روم در جوی تو | |||||
خاک را هایی و هویی کی بدی | گر نبودی جذبهای و هوی تو | |||||
آب دریا تا به کعب آید ورا | کو بیابد بوسه بر زانوی تو | |||||
بس که تا هر کس رود بر طبع خویش | جمله خلقان را نباشد خوی تو |