دیوان شمس/شوری فتاد در فلک ای مه چه شستهای
ظاهر
شوری فتاد در فلک ای مه چه شستهای | پرنور کن تو خیمه و خرگه چه شستهای | |||||
آگاه نیستند مگر این فسردگان | از آتش تو ای بت آگه چه شستهای | |||||
آتش خوران ره به سر کوی منتظر | با مردمان زیرک ابله چه شستهای | |||||
دل شیر بیشهست ولیکن سرش تویی | دل لشکر حقست و تویی شه چه شستهای | |||||
ای جان تیزگوش تو بشنو هم از درون | هم ره به توست بر سر هر ره چه شستهای | |||||
هین کز فراخنای دلت تا به عرش رفت | هیهای وصل و خنده و قهقه چه شستهای | |||||
دی بامداد دامن جانم گرفت دل | کان جان و دل رسید تو آوه چه شستهای | |||||
دولاب دولتست ز تبریز شمس دین | درزن تو دستها و در این ره چه شستهای |