دیوان شمس/شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش
ظاهر
شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش | دل خراب طپیدن گرفت از آغازش | |||||
به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله | ز دست رفت دل من چو دید سر بازش | |||||
دل از بریشم او چون کلابه گردانست | کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش | |||||
دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد | که تند میرسد آواز عقل پردازش | |||||
بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد | ولیک فعل غبار تنست غمازش | |||||
غبار جان بود و میرسد دگر جانی | که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش | |||||
جهان تنور و در آن نانهای رنگارنگ | تنور و نان چه کند آنک دید خبازش | |||||
ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست | فدات جانم هر جا که هست بنوازش | |||||
شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر | که هست مه را چیزی ز لطف پروازش | |||||
چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند | چراغکی که بود شب شراراندازش | |||||
به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت | که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش |