دیوان شمس/ششم
ظاهر
ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا | این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا | |||||
ای میر ساقیانم ای دستگیر جانم | هنگام کار آمد مردانه باش مولا | |||||
ای عقل و روح مستت آن چیست در دو دستت | پیشآر و در میان نه، پنهان مدار جانا | |||||
ای چرخ بیقرارت وی عقل در خمارت | بگشا دمی کنارت صفرام کرد صفرا | |||||
ای خواجهی فتوت دیباجهی نبوت | وی خسرو مروت پنهان منوش حلوا | |||||
خلوت ز ما گزیدی آیینهی خریدی | تا جز تو کس نبیند آن چهرههای زیبا | |||||
در هر مقام و مسکن مهر تو ساخت روزن | کز تو شوند روشن ای آفتاب سیما | |||||
این را اگر ننوشی در مرحمت نکوشی | ترجیع هدیه آرم باشد کزان بجوشی | |||||
ای نور چشم و دلها چون چشم پیشوایی | وی جان بیازموده کورا تو جانفزایی | |||||
هرجا که روی آورد جان روی در تو دارد | گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی | |||||
هر جانبی که هستی در دعوت الستی | مستی دهی و هستی در جود و در عطایی | |||||
در دلنهی امانی هر سوش میکشانی | گه سوی بستگیها گه سوی دل گشایی | |||||
در کوی مستفیدی مردهست ناامیدی | کاندر پناه کهفت سگ کرد اولیایی | |||||
هر کان طرف شتابد ماهت برو بتابد | هم ملک غیب یابد هم عقل مرتضایی | |||||
او را کسی چه گوید کو مستمند جوید | دامن پر از زر آید کدیه کند گدایی | |||||
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن | این بحر بینشان را مینا کن نشان کن | |||||
گم میشود دل من چون شرح یار گویم | چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم | |||||
نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم | ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم | |||||
از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم | یکتا شوم درین ره گر خود هزار تویم | |||||
روحی شوم چو عیسی گر یابم از تو بوسی | جان را دهم چو موسی گر سیب تو ببویم | |||||
من خانهی خرابم موقوف گنج حسنت | تو آب زندگانی من فرش تو چو جویم | |||||
خویی فراخ بودی با مردمان دلم را | تا غیر تو نگنجد امروز تنگ خویم | |||||
از نادری حسنت وز دقت خیالت | بیمحرمی بمانده سودا و های هویم | |||||
سیلاب عشق آمد از ربوهی بلندی | بهر خدا بسازش از وصل خویش بندی |