دیوان شمس/شدم به سوی چه آب همچو سقایی
ظاهر
شدم به سوی چه آب همچو سقایی | برآمد از تک چه یوسفی معلایی | |||||
سبک به دامن پیراهنش زدم من دست | ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی | |||||
به چاه در نظری کردم از تعجب من | چه از ملاحت او گشته بود صحرایی | |||||
کلیم روح به هر جا رسید میقاتش | اگر چه کور بود گشت طور سینایی | |||||
زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور | از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی | |||||
کسی که زنده شود صد هزار مرده از او | عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی | |||||
هزار گنج گدای چنین عجب کانی | هزار سیم نثار لطیف سیمایی | |||||
جهان چو آینه پرنقش توست اما کو | به روی خوب تو بیآینه تماشایی | |||||
سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو | نه عقل ماند و نه اندیشهای و نی رایی |