دیوان شمس/سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
ظاهر
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام | دل غریب بیابد ز نامه شان آرام | |||||
شکفته گردد از این باد شاخههای خرد | گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام | |||||
سحر رسد ز ندای خروس روحانی | ظفر رسد ز صدای نقاره بهرام | |||||
عصیر جان به خم جسم تیر می انداخت | چو دف شنید برآرد کفی نشان قوام | |||||
حلاوتی عجبی در بدن پدید آید | که از نی و لب مطرب شکر رسید به کام | |||||
هزار کزدم غم را کنون ببین کشته | هزار دور فرح بین میان ما بیجام | |||||
فسون رقیه کزدم نویس عید رسید | که هست رقیه کزدم به کوی عشق مدام | |||||
ز هر طرف بجهد بیقرار یعقوبی | که بوی پیرهن یوسفی بیافت مشام | |||||
چو جان ما ز نفخت است فیه من روحی | روا بود که نفختش بود شراب و طعام | |||||
چو حشر جمله خلایق به نفخ خواهد بود | ز ذوق زمزمه بجهند مردگان ز منام | |||||
که خاک بر سر جان کسی که افسردهست | اثر نگیرد از آن نفخ و کم بود ز اعدام | |||||
تن و دلی که بنوشید از این رحیق حلال | بر آتش غم هجران حرام گشت حرام | |||||
جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است | هزار دیده روشن به وام خواه به وام | |||||
درون توست یکی مه کز آسمان خورشید | ندا همیکندش کای منت غلام غلام | |||||
ز جیب خویش بجو مه چو موسی عمران | نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام | |||||
سماع گرم کن و خاطر خران کم جو | که جان جان سماعی و رونق ایام | |||||
زبان خود بفروشم هزار گوش خرم | که رفت بر سر منبر خطیب شهدکلام |