دیوان شمس/سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده
ظاهر
سراندازان همیآیی ز راه سینه در دیده | فسونگرم میخوانی حکایتهای شوریده | |||||
به دم در چرخ میآری فلکها را و گردون را | چه باشد پیش افسونت یکی ادراک پوسیده | |||||
گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی | چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده | |||||
تو را هر گوشه ایوبی به هر اطراف یعقوبی | شکسته عشق درهاشان قماش از خانه دزدیده | |||||
خرامان شو به گورستان ندایی کن بدان بستان | که خیز ای مرده کهنه برقص ای جسم ریزنده | |||||
همان دم جمله گورستان شود چون شهر آبادان | همه رقصان همه شادان قضا از جمله گردیده | |||||
گزافه این نمیلافم خیالی بر نمیبافم | که صد ره دیدهام این را نمیگویم ز نادیده | |||||
کسی کز خلق میگوید که من بگریختم رفتم | صدق گو گر گریبانش پس پشت است بدریده | |||||
خمش کن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق | که تا طالب بود جویان بود مطلب ستیزیده |