دیوان شمس/سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری)
  سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری  
  رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش که دهد خاک دژم را صفت جانوری  
  همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری  
  در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری  
  گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری  
  بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان که نشاید که خسان را به یکی خس بخری  
  حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری  
  شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری