پرش به محتوا

دیوان شمس/ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی)
  ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی نهاده جام چو خورشید بر کف دستی  
  ز نوبهار رخش این جهان گلستانی به پیش قامت زیباش آسمان پستی  
  فروگرفت مرا مست وار و می‌گفتم بجستمی من از او گر بهانه‌ای هستی  
  بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی  
  بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی  
  بتاب مفخر ایام شمس تبریزی ایا فکنده در این بحر نور شستستی