دیوان شمس/ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی
ظاهر
ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی | ز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونی | |||||
شکست کشتی صبرم هزار بار ز موجت | سری برآر ز موجی که موج قلزم خونی | |||||
که خون بهینه شرابست جگر بهینه کبابست | همین دوم تو فزون کن که از فزونه فزونی | |||||
چو از الست تو مستم چو در فنای تو هستم | چو مهر عشق شکستم چه غم خورم ز حرونی | |||||
برون بسیت بجستم درون بدیدم و رستم | چه میل و عشق شدستم به جست و جوی درونی | |||||
دلی ز من بربودی که دل نبود و تو بودی | چه آتشی و چه دودی چه جادوی چه فسونی | |||||
نمای چهره زیبا تو شمس مفخر تبریز | که نقشها تو نمایی ز روح آینه گونی |