دیوان شمس/ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
ظاهر
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی | درون غمزه مستش هزار بوالعجبی | |||||
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه | کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی | |||||
مسبب سبب این جا در سبب بربست | تو آن ببین که سبب میکشد ز بیسببی | |||||
پریر رفتم سرمست بر سر کویش | به خشم گفت چه گم کردهای چه میطلبی | |||||
شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب | اتیت اطلب فی حیکم مقام ابی | |||||
جواب داد کجا خفتهای چه میجویی | به پیش عقل محمد پلاس بولهبی | |||||
ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم | به ذات پاک خدا و به جان پاک نبی | |||||
چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا | و کیف یصرع صقر بصوله الخرب | |||||
روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد | کما یسیل میاه السقا من القرب | |||||
چه چاره دارم غماز من هم از خانهست | رخم چو سکه زر آب دیدهام سحبی | |||||
دریغ دلبر جان را به مال میل بدی | و یا فریفته گشتی به سیدی چلبی | |||||
و یا به حیله و مکری ز ره درافتادی | و یا که مست شدی او ز باده عنبی | |||||
دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی | چه میکند سر و گوش مرا به شهد لبی | |||||
غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت | شراب وصل بتابد ز شیشهای حلبی | |||||
از آن شراب پرستم که یار می بخشست | رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذهبی | |||||
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست | که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی | |||||
خمش که مفخر آفاق شمس تبریزی | بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی |