دیوان شمس/دیدم رخ خوب گلشنی را
ظاهر
دیدم رخ خوب گلشنی را | آن چشم و چراغ روشنی را | |||||
آن قبله و سجده گاه جان را | آن عشرت و جای ایمنی را | |||||
دل گفت که جان سپارم آن جا | بگذارم هستی و منی را | |||||
جان هم به سماع اندرآمد | آغاز نهاد کف زنی را | |||||
عقل آمد و گفت من چه گویم | این بخت و سعادت سنی را | |||||
این بوی گلی که کرد چون سرو | هر پشت دوتای منحنی را | |||||
در عشق بدل شود همه چیز | ترکی سازند ارمنی را | |||||
ای جان تو به جان جان رسیدی | وی تن بگذاشتی تنی را | |||||
یاقوت زکات دوست ما راست | درویش خورد زر غنی را | |||||
آن مریم دردمند یابد | تازه رطب تر جنی را | |||||
تا دیده غیر برنیفتد | منمای به خلق محسنی را | |||||
ز ایمان اگرت مراد امنست | در عزلت جوی ایمنی را | |||||
عزلت گه چیست خانه دل | در دل خو گیر ساکنی را | |||||
در خانه دل همیرسانند | آن ساغر باقی هنی را | |||||
خامش کن و فن خامشی گیر | بگذار تو لاف پرفنی را | |||||
زیرا که دلست جای ایمان | در دل میدار ممنی را |