دیوان شمس/دگرباره شه ساقی رسیدی
ظاهر
دگرباره شه ساقی رسیدی | مرا در حلقه مستان کشیدی | |||||
دگرباره شکستی توبهها را | به جامی پردهها را بردریدی | |||||
دگربار ای خیال فتنه انگیز | چو می بر مغز مستان بردویدی | |||||
بیا ای آهو از نافت پدید است | که از نسرین و نیلوفر چریدی | |||||
همه صحرا گل است و ارغوان است | بدان یک دم که در صحرا دمیدی | |||||
مکن ای آسمان ناموس کم کن | که از سودای ماه من خمیدی | |||||
بگو ای جان وگر نی من بگویم | که از شرم جمالش ناپدیدی | |||||
بگویم ای بهشت این دم به گوشت | که بیاو بستهای و بیکلیدی | |||||
چو خاتونان مصری ای شفق تو | چو دیدی یوسفم را کف بریدی | |||||
بدیدم دوش کبریتی به دستت | یقین کردم که دیکی میپزیدی | |||||
تو هم ای دل در آن مطبخ که او بود | پس دیوار چیزی میشنیدی | |||||
نه عیدی که دو بار آید به سالی | به رغم عید هر روزی تو عیدی | |||||
خداوندا به قدرت بینظیری | که حسنی لانظیری برتنیدی | |||||
چنین نوری دهی اشکمبهای را | چنینی را گزافه کی گزیدی | |||||
بگو ای گل که این لطف از کی داری | نه خار خشک بودی میخلیدی | |||||
تو هم ای چشم جنس خاک بودی | بگفتی من چه بینم هم بدیدی | |||||
تو هم ای پای برجا مانده بودی | دوانیدت دواننده دویدی | |||||
دم عیسی و علمش را عدوی | عجب ای خر بدین دعوت رسیدی | |||||
چو مال این علم ماند مرد ریگت | نه تو مانی نه علمی که گزیدی | |||||
جهان پیر را گفتم جوان شو | ببین بخت جوان تا کی قدیدی | |||||
بیا امید بین که نیک نبود | در این امید بیحد ناامیدی | |||||
بدو پیوندم از گفتن ببرم | نبرم زان شهی که تو بریدی |