دیوان شمس/دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
ظاهر
دوش می گفت جانم کی سپهر معظم | بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم | |||||
بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت | بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم | |||||
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش | هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم | |||||
صورتت سهمناکی حالتت دردناکی | گردش آسیاها داری و پیچ ارقم | |||||
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس | کو بهشت جهان را می کند چون جهنم | |||||
در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی | سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم | |||||
او نهانی است یارا این چنین آشکارا | پیش کرده است ما را تا شود او مکتم | |||||
کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان | گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم | |||||
چون تن خاکدانت بر سر آب جانت | جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم | |||||
در تتق نوعروسی تندخویی شموسی | می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم | |||||
خاک از او سبزه زاری چرخ از او بیقراری | هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم | |||||
عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی | عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم | |||||
باد پویان و جویان آبها دست شویان | ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم | |||||
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین | کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم | |||||
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن | که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم |