دیوان شمس/دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
ظاهر
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد | به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد | |||||
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران | به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد | |||||
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس | یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد | |||||
تو را بر در نشاند او به طرّاری که میآید | تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد | |||||
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین | که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد | |||||
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد | نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد | |||||
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان | میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد | |||||
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن | اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد | |||||
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار | از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد | |||||
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی | حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد | |||||
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی | که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد |