دیوان شمس/در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی
ظاهر
در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی | یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی | |||||
هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته | و آن غیب همچو آتش در پردههای دودی | |||||
دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش | بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی | |||||
از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی | جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی | |||||
گر گرد پست شستی قرص فلک شکستی | در نیست برشکستی بر هستها فزودی | |||||
بشکستی از نری او سد سکندری او | ز افرشته و پری او روبندها گشودی | |||||
ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا | از زیر هفت دریا در بقا ربودی | |||||
رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم | در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی | |||||
تبریز شمس دینی گر داردش امینی | با دیده یقینی در غیب وانمودی |