دیوان شمس/در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی)
  در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی  
  هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته و آن غیب همچو آتش در پرده‌های دودی  
  دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی  
  از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی  
  گر گرد پست شستی قرص فلک شکستی در نیست برشکستی بر هست‌ها فزودی  
  بشکستی از نری او سد سکندری او ز افرشته و پری او روبندها گشودی  
  ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا از زیر هفت دریا در بقا ربودی  
  رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی  
  تبریز شمس دینی گر داردش امینی با دیده یقینی در غیب وانمودی