دیوان شمس/در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید)
  در عشق زنده باید، کز مُرده هیچ ناید دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید  
  گرمی شیر غُرّان، تیزی تیغ بُرّان نری جمله نرّان، با عشق کُند آید  
  در راه رهزنانند، وین همرهان زنانند پایِ نگارکرده این راه را نشاید  
  طبل غَزا برآمد، وز عشق لشکر آمد کو رستمِ سرآمد تا دست برگشاید؟  
  رعدش بغرد از دل جانش ز ابرِ قالب چون برق بجهد از تن، یک لحظه‌ای نپاید  
  هرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد کاین سر ز سربلندی بر ساقِ عرش ساید  
  هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد غم‌های عالم او را، شادیِ دل فزاید  
  دریا پِیَش تُرُش‌رو، او ابر نوبهارست عالم بدوست شیرین، قاصد تُرُش نماید  
  شیرش نخواهد آهو، آهوی اوست یاهو مُنکر در این چَراخور، بسیار ژاژ خاید  
  در عشق جوی ما را، در ما بجوی او را گاهی مَنَش ستایم، گاه او مرا ستاید  
  تا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانی دریای ما و من را چون قطره دررُباید