دیوان شمس/در شهر شما یکی نگاریست
ظاهر
در شهر شما یکی نگاریست | کز وی دل و عقل بیقراریست | |||||
هر نفسی را از او نصیبیست | هر باغی را از او بهاریست | |||||
در هر کویی از او فغانیست | در هر راهی از او غباریست | |||||
در هر گوشی از او سماعیست | هر چشم از او در اعتباریست | |||||
در کار شوید ای حریفان | کاین جا ما را عظیم کاریست | |||||
پنهان یاری به گوش من گفت | کاین جا پنهان لطیف یاریست | |||||
او بد که به این طریق میگفت | کز تعبیههاش دل نزاریست | |||||
او بود رسول خویش و مرسل | کان لهجه از آن شهریاریست | |||||
نوحست و امان غرقگانست | روحست و نهان و آشکاریست | |||||
گرد ترشان مگرد زین پس | چون پهلوی تو شکرنثاریست | |||||
گرد شکران طبع کم گرد | کان شهوت نیز برگذاریست | |||||
این جا شکریست بینهایت | این جا سر وقت پایداریست | |||||
خاموش کن ای دل و مپندار | کو را حدیست یا کناریست |