دیوان شمس/در جنبش اندرآور زلف عبرفشان را
ظاهر
در جنبش اندرآور زلف عبرفشان را | در رقص اندرآور جانهای صوفیان را | |||||
خورشید و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر | ما در میان رقصیم رقصان کن آن میان را | |||||
لطف تو مطربانه از کمترین ترانه | در چرخ اندرآرد صوفی آسمان را | |||||
باد بهار پویان آید ترانه گویان | خندان کند جهان را خیزان کند خزان را | |||||
بس مار یار گردد گل جفت خار گردد | وقت نثار گردد مر شاه بوستان را | |||||
هر دم ز باغ بویی آید چو پیک سویی | یعنی که الصلا زن امروز دوستان را | |||||
در سر خود روان شد بستان و با تو گوید | در سر خود روان شو تا جان رسد روان را | |||||
تا غنچه برگشاید با سرو سر سوسن | لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را | |||||
تا سر هر نهالی از قعر بر سر آید | معراجیان نهاده در باغ نردبان را | |||||
مرغان و عندلیبان بر شاخهها نشسته | چون بر خزینه باشد ادرار پاسبان را | |||||
این برگ چون زبانها وین میوهها چو دلها | دلها چو رو نماید قیمت دهد زبان را |