دیوان شمس/خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
ظاهر
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو | به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو | |||||
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات | آن زمانی که درآییم به بستان من و تو | |||||
اختران فلک آیند به نظّاره ما | مه خود را بنماییم بدیشان من و تو! | |||||
من و تو، بی منوتو، جمع شویم از سر ذوق | خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو | |||||
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند | در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو | |||||
این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا | هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو! | |||||
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر | در بهشت ابدی و شکرستان من و تو |