دیوان شمس/خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا
ظاهر
خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا | باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا | |||||
ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه | تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا | |||||
جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم | تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا | |||||
کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام | تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا | |||||
تا تو باشی در عزیزیها به بند خود دری | میکند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا | |||||
چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش | تا ز چشمه میشود هر چشم و چارت ساقیا | |||||
عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب | تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا | |||||
بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار | تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا | |||||
تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار | چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا | |||||
گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی | چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا | |||||
از می تبریز گردان کن پیاپی رطلها | تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا |