دیوان شمس/جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار کو
ظاهر
جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار کو | لایق این کفر نادر در جهان زنار کو | |||||
هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان | تا در خمخانه میتازد ولیکن بار کو | |||||
سوی بیگوشی سماع چنگ میآید ولیک | چنگ جانان است آن را چوب یا اوتار کو | |||||
چونک او بیتن شود پس خلعت جان آورند | کاندر او دستان حایک یا که پود و تار کو | |||||
کبر عاشق بوی کن کان خود به معنی خاکیی است | در چنان دریا تکبر یا که ننگ و عار کو | |||||
چون مشامت برگشاید آیدت از غار عشق | طرفه بویی پس دوی هر سو که آخر غار کو | |||||
رنگ بیرنگی است از رخسار عاشق آن صفا | آن وفا و آن صفا و لطف خوش رخسار کو | |||||
آمدت مژده ز عمر سرمدی پس حمد کو | کاندر آن عمرت غم امسال و یاد پار کو | |||||
صحبت ابرار و هم اشرار کان جا زحمت است | در حریم سایه آن مهتر اخیار کو | |||||
شمس حق و دین خداوند صفاهای ابد | در شعاع آفتابش ذره هشیار کو |