دیوان شمس/جانا نظری فرما چون جان نظرهایی
ظاهر
جانا نظری فرما چون جان نظرهایی | چون گویم دل بردی چون عین دل مایی | |||||
جانها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی | دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی | |||||
تن روح برافشاند چون دست برافشانی | مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی | |||||
گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد | ای دل به جفای او جان باز چه میپایی | |||||
امروز چنان مستم کز خویش برون جستم | ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی | |||||
چیزی که تو را باید افلاک همان زاید | گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی | |||||
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده | بیتو چه بود دیدهای گوهر بینایی | |||||
ای روح بزن دستی در دولت سرمستی | هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی | |||||
ای روح چه میترسی روحی نه تن و نفسی | تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی | |||||
ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی | او را برسان روزی جان را و پذیرایی | |||||
صبحا نفسی داری سرمایه بیداری | بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی | |||||
شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره | در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی |