دیوان شمس/جانا بیار باده و بختم تمام کن
ظاهر
جانا بیار باده و بختم تمام کن | عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن | |||||
زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست | دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن | |||||
همچون مسیح مایده از آسمان بیار | از نان و شوربا بشری را فطام کن | |||||
مشتی فسرده را به دم گرم بشکفان | مشتی گدای را شه بااحتشام کن | |||||
این روی پرگره را خندان و شاد کن | این عمر منقطع را عمری مدام کن | |||||
ای شوق هر دماغ سر عاشقان بخار | وی ذوق هر مقام بر ما مقام کن | |||||
آن خانه را که جام نباشد چو نیست نور | ما خانه ساختیم تو تدبیر جام کن | |||||
ما را وظیفههاست ز لطف تو صد هزار | درمانده گشت دل که چه گوید کدام کن | |||||
خاموش کن که دوست مجیب است بیسال | نظاره کرم کن و ترک کلام کن |