دیوان شمس/جانا بیار باده و بختم بلند کن
ظاهر
جانا بیار باده و بختم بلند کن | زان حلقههای زلف دلم را کمند کن | |||||
مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم | آتش بیار و چاره مشتی سپند کن | |||||
زان جام بیدریغ در اندیشهها بریز | در بیخودی سزای دل خودپسند کن | |||||
ای غم برو برو بر مستانت کار نیست | آن را که هوشیار بیابی گزند کن | |||||
مستان مسلمند ز اندیشهها و غم | آن کو نشد مسلم او را نژند کن | |||||
ای جان مست مجلس ابرار یشربون | بر گربه اسیر هوا ریش خند کن | |||||
ریش همه به دست اجل بین و رحم کن | از مرگ وارهان همه را سودمند کن | |||||
عزم سفر کن ای مه و بر گاو نه تو رخت | با شیرگیر مست مگو ترک پند کن | |||||
در چشم ما نگر اثر بیخودی ببین | ما را سوار اشقر و پشت سمند کن | |||||
یک رگ اگر در این تن ما هوشیار هست | با او حساب دفتر هفتاد و اند کن | |||||
ای طبع روسیاه سوی هند بازرو | وی عشق ترک تاز سفر سوی جند کن | |||||
آن جا که مست گشتی بنشین مقیم شو | و آن جا که باده خوردی آن جا فکند کن | |||||
در مطبخ خدا اگرت قوت روح نیست | آن گاه سر در آخر این گوسفند کن | |||||
خواهی که شاهدان فلک جلوه گر شوند | دل را حریف صیقل آیینه رند کن | |||||
ای دل خموش کن همه بیحرف گو سخن | بیلب حدیث عالم بیچون و چند کن |