دیوان شمس/تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی)
  تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی  
  ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی  
  هر کی بندی است از این آب و از این گل برهد گر تو یک بند از آن طره بر این بنده زنی  
  ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی  
  ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی  
  ماه می‌گوید با زهره که گر مست شوی ز آنچ من مست شدم ضرب پراکنده زنی  
  ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستند نقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی  
  خیز کامروز همایون و خوش و فرخنده‌ست خاصه که چشم بر آن چهره فرخنده زنی  
  سر باز از کله و پاش از این کنده غمی است برهد پاش اگر تیشه بر این کنده زنی  
  هله ای باز کله بازده و پر بگشا وقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی  
  همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه را چو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی