دیوان شمس/تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
ظاهر
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی | بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی | |||||
ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی | پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی | |||||
هر کی بندی است از این آب و از این گل برهد | گر تو یک بند از آن طره بر این بنده زنی | |||||
ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب | زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی | |||||
ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ | گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی | |||||
ماه میگوید با زهره که گر مست شوی | ز آنچ من مست شدم ضرب پراکنده زنی | |||||
ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستند | نقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی | |||||
خیز کامروز همایون و خوش و فرخندهست | خاصه که چشم بر آن چهره فرخنده زنی | |||||
سر باز از کله و پاش از این کنده غمی است | برهد پاش اگر تیشه بر این کنده زنی | |||||
هله ای باز کله بازده و پر بگشا | وقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی | |||||
همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه را | چو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی |