دیوان شمس/تو عاشقی چه کسی از کجا رسیدستی
ظاهر
تو عاشقی چه کسی از کجا رسیدستی | مرا چه مینگری کژ به شب خریدستی | |||||
چه ظلم کردم بر تو که چون ستم زدگان | کله زدی به زمین بر قبا دریدستی | |||||
تظلمی به سلف میکنی مگر پیشین | که داغ و درد و غم عاشقان شنیدستی | |||||
غلط ز رنگ تو پیداست ز آل یعقوبی | بدیده رخ یوسف که کف بریدستی | |||||
ز تیر غمزه دلدار اگر نخست دلت | چرا ز غصه و غم چون کمان خمیدستی | |||||
ز آه و ناله تو بوی مشک میآید | یقین تو آهوی نافی سمن چریدستی | |||||
تو هر چه هستی میباش یک سخن بشنو | اگر چه میوه حکمت بسی بچیدستی | |||||
حدیث جان توست این و گفت من چو صداست | اگر تو شیخ شیوخی وگر مریدستی | |||||
تو خویش درد گمان بردهای و درمانی | تو خویش قفل گمان بردهای کلیدستی | |||||
اگر ز وصف تو دزدم تو شحنه عقلی | وگر تمام بگویم ابایزیدستی | |||||
دریغ از تو که در آرزوی غیری تو | جمال خویش ندیدی که بیندیدستی | |||||
تو را کسی بشناسد که اوت کسی کردهست | دگر کیست نداند که ناپدیدستی | |||||
دلا برو بر یار و مباش بسته خویش | که سایح و سبک و چابک و جریدستی | |||||
به ترک مصر بگفتی ز شومی فرعون | بر شعیب چو موسی فروخزیدستی | |||||
چون عمر ماست حدیثش دراز اولیتر | چنین درازسخن را بدان کشیدستی | |||||
همیدوم پی ظل تو شمس تبریزی | مگر منم عرفه تو مگر که عیدستی |