دیوان شمس/تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین
ظاهر
تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین | آنچ ممکن نبود در کف او امکان بین | |||||
آهن اندر کف او نرمتر از مومی بین | پیش نور رخ او اختر را پنهان بین | |||||
نم اندیشه بیا قلزم اندیشه نگر | صورت چرخ بدیدی هله اکنون جان بین | |||||
جان بنفروختی ای خر به چنین مشتریی | رو به بازار غمش جان چو علف ارزان بین | |||||
هر کی بفسرد بر او سخت نماید حرکت | اندکی گرم شو و جنبش را آسان بین | |||||
خشک کردی تو دماغ از طلب بحث و دلیل | بفشان خویش ز فکر و لمع برهان بین | |||||
هست میزان معینت و بدان میسنجی | هله میزان بگذار و زر بیمیزان بین | |||||
نفسی موضع تنگ و نفسی جای فراخ | می جان نوش و از آن پس همه را میدان بین | |||||
سحر کردهست تو را دیو همیخوان قل اعوذ | چونک سرسبز شدی جمله گل و ریحان بین | |||||
چون تو سرسبز شدی سبز شود جمله جهان | اتحادی عجبی در عرض و ابدان بین | |||||
چون دمی چرخ زنی و سر تو برگردد | چرخ را بنگر و همچون سر خود گردان بین | |||||
ز آنک تو جزو جهانی مثل کل باشی | چونک نو شد صفتت آن صفت از ارکان بین | |||||
همه ارکان چو لباس آمد و صنعش چو بدن | چند مغرور لباسی بدن انسان بین | |||||
روی ایمان تو در آیینه اعمال ببین | پرده بردار و درآ شعشعه ایمان بین | |||||
گر تو عاشق شدهای حسن بجو احسان نی | ور تو عباس زمانی بنشین احسان بین | |||||
لابه کردم شه خود را پس از این او گوید | چونک دریاش بجوشد در بیپایان بین |