دیوان شمس/تو آن ماهی که در گردون نگنجی
ظاهر
تو آن ماهی که در گردون نگنجی | تو آن آبی که در جیحون نگنجی | |||||
تو آن دری که از دریا فزونی | تو آن کوهی که در هامون نگنجی | |||||
چه خوانم من فسون ای شاه پریان | که تو در شیشه و افسون نگنجی | |||||
تو لیلیی ولیک از رشک مولی | به کنج خاطر مجنون نگنجی | |||||
تو خورشیدی قبایت نور سینه است | تو اندر اطلس و اکسون نگنجی | |||||
تویی شاگرد جان افزا طبیبی | در استدلال افلاطون نگنجی | |||||
تو معجونی که نبود در ذخیره | ذخیره چیست در قانون نگنجی | |||||
بگوید خصم تا خود چون بود این | تو از بیچونی و در چون نگنجی | |||||
چنین بودی در اشکمگاه دنیا | بگنجیدی ولی اکنون نگنجی | |||||
مخوان در گوشها این را خمش کن | تو اندر گوش هر مفتون نگنجی |