دیوان شمس/تلخی نکند شیرین ذقنم
ظاهر
تلخی نکند شیرین ذقنم | خالی نکند از می دهنم | |||||
عریان کندم هر صبحدمی | گوید که بیا من جامه کنم | |||||
در خانه جهد مهلت ندهد | او بس نکند پس من چه کنم | |||||
از ساغر او گیج است سرم | از دیدن او جان است تنم | |||||
تنگ است بر او هر هفت فلک | چون می رود او در پیرهنم | |||||
از شیره او من شیردلم | در عربدهاش شیرین سخنم | |||||
می گفت که تو در چنگ منی | من ساختمت چونت نزنم | |||||
من چنگ توام بر هر رگ من | تو زخمه زنی من تن تننم | |||||
حاصل تو ز من دل برنکنی | دل نیست مرا من خود چه کنم |