دیوان شمس/تا چهره آن یگانه دیدم
ظاهر
تا چهره آن یگانه دیدم | دل در غم بیکرانه دیدم | |||||
گفتی فرداست روز بازار | بازار تو را بهانه دیدم | |||||
دل را چو انار ترش و شیرین | خون بسته و دانه دانه دیدم | |||||
زهر عالم همه عسل شد | تا شهد تو در میانه دیدم | |||||
جان را چو وثاق و جای زنبور | از شهد تو خانه خانه دیدم | |||||
بر آتشم و هنوز در عشق | زان دوزخ یک زبانه دیدم | |||||
شطرنج که صد هزار خانهست | از جمله آن دو خانه دیدم | |||||
یک خانه پر از خمار دیدم | یک خانه می مغانه دیدم | |||||
چون عشق چنین دو روی دارد | سرگشتگی زمانه دیدم | |||||
وانگه زین سر به سوی آن سر | دزدیده ره و دهانه دیدم | |||||
زان ره خرد دقیقه بین را | اندیشه ابلهانه دیدم | |||||
او بر سر گنج بینشانی | سرگشته که من نشانه دیدم | |||||
او زیر پر همای دولت | گوید که به خواب لانه دیدم | |||||
جانی که ز غم ز پا درآمد | در عالم دل روانه دیدم | |||||
جانی که فسانه داند این را | او را همگی فسانه دیدم | |||||
نالنده و بیخبر ز نالش | چون بربط و چون چغانه دیدم | |||||
بس شانه مکن که طره عشق | بیرون ز حدود شانه دیدم | |||||
صد شب بر او ترانه گویی | روزت گوید تو را ندیدم | |||||
هر درد که آن دوا ندارد | سوی دل خود دوانه دیدم |