دیوان شمس/بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
ظاهر
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری | بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری | |||||
حیات موج زنان گشته اندر این مجلس | خدای ناصر و هر سو شراب منصوری | |||||
به دست طره خوبان به جای دسته گل | به زیر پای بنفشه به جای محفوری | |||||
هزار جام سعادت بنوش ای نومید | بگیر صد زر و زور ای غریب زرزوری | |||||
هزار گونه زلیخا و یوسفند این جا | شراب روح فزای و سماع طنبوری | |||||
جواهر از کف دریای لامکان ز گزاف | به پیش ممن و کافر نهاده کافوری | |||||
میان بحر عسل بانگ میزند هر جان | صلا که بازرهیدم ز شهد زنبوری | |||||
فتادهاند به هم عاشقان و معشوقان | خراب و مست رهیده ز ناز مستوری | |||||
قیامتست همه راز و ماجراها فاش | که مرده زنده کند نالههای ناقوری | |||||
برآر باز سر ای استخوان پوسیده | اگر چه سخره ماری و طعمه موری | |||||
ز مور و مار خریدت امیر کن فیکون | بپوش خلعت میری جزای مأموری | |||||
تو راست کان گهر غصه دکان بگذار | ز نور پاک خوری به که نان تنوری | |||||
شکوفههای شراب خدا شکفت بهل | شکوفهها و خمار شراب انگوری | |||||
جمال حور به از بردگان بلغاری | شراب روح به از آشهای بلغوری | |||||
خیال یار به حمام اشک من آمد | نشست مردمک دیدهام به ناطوری | |||||
دو چشم ترک خطا را چه ننگ از تنگی | چه عار دارد سیاح جان از این عوری | |||||
درخت شو هله ای دانهای که پوسیدی | تویی خلیفه و دستور ما به دستوری | |||||
کی دیدهست چنین روز با چنان روزی | که واخرد همه را از شبی و شب کوری | |||||
کرم گشاد چو موسی کنون ید بیضا | جهان شدهست چو سینا و سینه نوری | |||||
دلا مقیم شو اکنون به مجلس جانها | که کدخدای مقیمان بیت معموری | |||||
مباش بسته مستی خراب باش خراب | یقین بدانک خرابیست اصل معموری | |||||
خراب و مست خدایی در این چمن امروز | هزار شیشه اگر بشکنی تو معذوری | |||||
به دست ساقی تو خاک میشود زر سرخ | چو خاک پای ویی خسروی و فغفوری | |||||
صلای صحت جان هر کجا که رنجوریست | تو مرده زنده شدن بین چه جای رنجوری | |||||
غلام شعر بدانم که شعر گفته توست | که جان جان سرافیل و نفخه صوری | |||||
سخن چو تیر و زبان چو کمان خوارزمی است | که دیر و دور دهد دست وای از این دوری | |||||
ز حرف و صوت بباید شدن به منطق جان | اگر غفار نباشد بس است مغفوری | |||||
کز آن طرف شنوااند بیزبان دلها | نه رومیست و نه ترکی و نی نشابوری | |||||
بیا که همره موسی شویم تا که طور | که کلم الله آمد مخاطبه طوری | |||||
که دامنم بگرفتهست و میکشد عشقی | چنانک گرسنه گیرد کنار کندوری | |||||
ز دست عشق کی جستهست تا جهد دل من | به قبض عشق بود قبضه قلاجوری |