دیوان شمس/بیا ای یار کامروز آن مایی
ظاهر
بیا ای یار کامروز آن مایی | چو گل باید که با ما خوش برآیی | |||||
خدایا چشم بد را دور گردان | خداوندا نگه دار از جدایی | |||||
اگر چشم بد من راه من زد | به یک جامی ز خویشم ده رهایی | |||||
نهادم دست بر دل تا نپرد | تو دل از سنگ خارا درربایی | |||||
نه من مانم نه دل ماند نه عالم | اگر فردا بدین صورت درآیی | |||||
بیا ای جان ما را زندگانی | بیا ای چشم ما را روشنایی | |||||
به هر جایی ز سودای تو دودی است | کجایی تو کجایی تو کجایی | |||||
یکی شاخی ز نور پاک یزدان | که جان جان جمله میوههایی | |||||
به لطف از آب حیوان درگذشتی | کند لطفش ز لطف تو گدایی | |||||
اگر کفر است اگر اسلام بشنو | تو یا نور خدایی یا خدایی | |||||
خمش کن چشم در خورشید درنه | که مستغنی است خورشید از گدایی |