دیوان شمس/بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
ظاهر
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی | در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی | |||||
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی | خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی | |||||
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن | بگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی | |||||
دوشم نگار دلبر میداد جام از زر | گفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی | |||||
گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزم | هم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی | |||||
چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان را | عالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی | |||||
ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچان | ما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی | |||||
سر اله گفتم در قعر چاه گفتم | مه را سیاه گفتم چون محرم نقابی | |||||
ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالی | گه بسته سالی گه خسته جوابی | |||||
ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیرا | هر دیده برنتابد نورت چو آفتابی |