دیوان شمس/به چه روی پشت آرم به کسی که از گزینی
ظاهر
به چه روی پشت آرم به کسی که از گزینی | سوی او کند خدا رو به حدیث و همنشینی | |||||
نه که روی و پشت عالم همه رو به قبله دارد | که ز کیمیاست مس را برهیدن از مسینی | |||||
همگان ز خود گریزان سوی حق و نعل ریزان | که ز کاسدی رسانمان به لطافت و ثمینی | |||||
نه زمین ستان بخفته ز رخ فلک شکفته | ز فلک نبات یابد برهد از این زمینی | |||||
دهد آن حبوب علوی به زمین خوشی و حلوی | به بهار امانتیها بنماید از امینی | |||||
هله ای حیات حسی بگریز هم ز مسی | سوی آسمان قدسی که تو عاشق مهینی | |||||
ز برای دعوت جان برسیدهاند خوبان | که بیا به معدن و کان بهل این قراضه چینی | |||||
به خدا که ماه رویی به خدا فرشته خویی | به خدا که مشک بویی به خدا که این چنینی | |||||
تو که یوسف زمانی چه میان هندوانی | برو آینه طلب کن بنگر که روی بینی | |||||
به صفا چو آسمانی به ملاطفت چو جانی | به شکفتگی چنانی به نهفتگی چنینی | |||||
به خزینه خوب رختی ز قدیم نیکبختی | به نبات چون درختی به ثبات چون یقینی | |||||
شدهام چو موم ای جان به هوای مهر سلطان | برسان به موم مهرش که گزیدهتر نگینی | |||||
هله بس که کاسهها را به طعام او است قیمت | و اگر نه خاک نه ارزد همه کاسههای چینی |