دیوان شمس/به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
ظاهر
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی | میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی | |||||
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش | گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی | |||||
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم | بیدقی گر ببری من برم از تو فرسی | |||||
طوطیانند که خود را بکشند از غیرت | گر به سوی شکرش راه برد خرمگسی | |||||
پاره پاره کند آن طوطی مسکین خود را | گر یکی پاره شکر زو ببرد مرتبسی | |||||
در رخ دشمن من دوست بخندید چو برق | همچو ابر این دل من پر شد و بگریست بسی | |||||
در دل عارف تو هر دو جهان یاوه شود | کی درآید به دو چشمی که تو را دید خسی | |||||
جیب مریم ز دمش حامل معنی گردد | که منم کز نفسی سازم عیسی نفسی | |||||
مجمع روح تویی جان به تو خواهد آمد | تو چو بحری همه سیلاند و فرات و ارسی | |||||
ای که صالح تو و این هر دو جهان یک اشتر | ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی | |||||
نعره زنگله از جنبش اشتر باشد | که شتر نقل کند از کنسی تا کنسی | |||||
هر چراغی که بسوزد مطلب زو نوری | نور موسی طلبی رو به چنان مقتبسی | |||||
بس کن این گفت خیال است مشو وقف خیال | چونک هستت به حقیقت نظر و دسترسی | |||||
ای ضیاء الحق ذوالفضل حسام الدین تو | عارف طب دلی بیرگ و نبض و مجسی |