پرش به محتوا

دیوان شمس/به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی)
  به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی به جای عمر عزیزی چو عمر ما نشتابی  
  چو شب روان هوس را تو چشمی و تو چراغی مسافران فلک را تو آتشی و تو آبی  
  در این منازل گردون در این طواف همایون گر از قضا مه ما را به اتفاق بیابی  
  اگر چه روح جهانست و روح سوی ندارد ثواب کن سوی او رو اگر چه غرق ثوابی  
  بگو به تست پیامی اگر چه حاضر جانی جواب ده به حق آنک بس لطیف جوابی  
  هزار مهره ربودی هنوز اول بازیست هزار پرده دریدی هنوز زیر نقابی  
  چه ناله‌هاست نهان و چه زخم‌هاست دلم را زهی رباب دل من به دست چون تو ربابی  
  دلم تو را چو ربابی تنم تو را چو خرابی رباب می‌زن و می‌گرد مست گرد خرابی  
  همه ز جام تو مستند هر یکی ز شرابی ز جام خویش نپرسی که مست از چه شرابی  
  کجاست ساحل دریا دلا که هر دم غرقی کجاست آتش غیبی که لحظه لحظه کبابی