دیوان شمس/به حق و حرمت آنک همگان را جانی
ظاهر
به حق و حرمت آنک همگان را جانی | قدحی پر کن از آنک صفتش میدانی | |||||
همه را زیر و زبر کن نه زبر مان و نه زیر | تا بدانند که امروز در این میدانی | |||||
آتش باده بزن در بنه شرم و حیا | دل مستان بگرفت از طرب پنهانی | |||||
وقت آن شد که دل رفته به ما بازآری | عقلها را چو کبوتربچگان پرانی | |||||
نکته میگویی در حلقه مستان خراب | خوش بود گنج که درتابد در ویرانی | |||||
می جوشیده بر این سوختگان گردان کن | پیش خامان بنه آن قلیه و آن بورانی | |||||
چه شدم من تو بگو هم که چه دانم شدهای | کی بگوید لب تو حرف بدین آسانی |