دیوان شمس/به جان تو که سوگند عظیمست
ظاهر
به جان تو که سوگند عظیمست | که جانم بیتو دربند عظیمست | |||||
اگر چه خضر سیرآب حیاتست | به لعلت آرزومند عظیمست | |||||
سخنها دارم از تو با تو بسیار | ولی خاموشیم پند عظیمست | |||||
هر آن کز بیم تو خاموش باشد | اگر چه خر خردمند عظیمست | |||||
هر آن کس کو هنر را ترک گوید | ز بهر تو هنرمند عظیمست | |||||
فکندم خویش را چون سایه پیشت | فکندن پیشت افکند عظیمست | |||||
که بغداد تو را داد بزرگست | سمرقند تو را قند عظیمست | |||||
حریصم کرد طمع داد قندت | اگر چه بنده خرسند عظیمست | |||||
بریدستی مرا از خویش و پیوند | که دل را با تو پیوند عظیمست | |||||
خمش کن همچو عشق ای زاده عشق | اگر چه گفت فرزند عظیمست | |||||
رکاب شمس تبریزی گرفتم | که زین شمس زرکند عظیمست |