دیوان شمس/به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی
ظاهر
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی | تو هر چه میفرمایی همه شکر میخایی | |||||
برآ به بام ای خوش خو به بام ما آور رو | دو سه قدم نه این سو رضای این مستان جو | |||||
اگر ملولی بستان قنینهای از مستان | که راحت جانست آن بدار دست از دستان | |||||
ایا بت جان افزا نه وعده کردی ما را | که من بیایم فردا زهی فریب و سودا | |||||
ایا بت ناموسی لب مرا گر بوسی | رها کنی سالوسی جلا کنی طاووسی | |||||
سری ز روزن درکن وثاق پرشکر کن | جهان پر از گوهر کن بیا ز ما باور کن | |||||
نهال نیکی بنشان درخت گل را بفشان | بیا به نزد خویشان دغل مکن با ایشان | |||||
دو دیده را خوابی ده زمانه را تابی ده | به تشنگان آبی ده به غوره دوشابی ده | |||||
بگیر چنگ و تنتن دل از جدایی برکن | بیار باده روشن خمار ما را بشکن | |||||
از این ملولی بگذر به سوی روزن منگر | شراب با یاران خور میان یاران خوشتر | |||||
ز بیخودی آشفتم به دلبر خود گفتم | که با غمت من جفتم به هر سوی که افتم | |||||
به ضرب دستش بنگر به چشم مستش بنگر | به زلف شستش بنگر به هر چه هستش بنگر | |||||
چو دامن او گیرم عظیم باتوفیرم | چو انگبین و شیرم به پیش لطفش میرم | |||||
مزن نگارا بربط به پیش مشتی خربط | مران تو کشتی بیشط بگیر راه اوسط | |||||
بکار تخم زیبا که سبز گردد فردا | که هر چه کاری این جا تو را بروید ده تا | |||||
اگر تو تخمی کشتی چرا پشیمان گشتی | اگر به کوه و دشتی برو که زرین طشتی | |||||
ملول گشتیای کش بخسب و رو اندرکش | ز عالم پرآتش گریز پنهان خوش خوش | |||||
ببند از این سو دیده برو ره دزدیده | به غیب آرامیده به پر جان پریده | |||||
نشسته خسبد عاشق که هست صبرش لایق | بود خفیف و سابق برای عذرا وامق | |||||
مگو دگر کوته کن سکوت را همره کن | نظر به شاهنشه کن نظاره آن مه کن |