دیوان شمس/بدید این دل درون دل بهاری
ظاهر
بدید این دل درون دل بهاری | سحرگه دید طرفه مرغزاری | |||||
در او آرامگاه جان عاشق | در او بوس و کنار بیکناری | |||||
که فردوسش غلام آن گلستان | بهشت از سبزه زارش شرمساری | |||||
به هر جانب یکی حلقه سماعی | به زیر هر درختی خوش نگاری | |||||
اگر پیری درآید همچو کافور | شود گل عارضی مشکین عذاری | |||||
چو شیر اسکست جان زنجیرها را | رمید آن سو چو مجنون بیقراری | |||||
برفتم در پی جان تا کجا شد | در آن رفتن مرا بگشاد کاری | |||||
بدیدم طرفه منزلهای دلکش | ولیک از جان ندیدم من غباری | |||||
بگو راز مرا تا بازآید | وگر ناید بیا واپس تو باری | |||||
نشانیها بیاور ارمغانی | که تا تن را کنم من دارداری | |||||
کیست آن مه خداوند شمس تبریز | خداخلقی عجیبی نامداری |