دیوان شمس/باغ است و بهار و سرو عالی
ظاهر
باغ است و بهار و سرو عالی | ما مینرویم از این حوالی | |||||
بگشای نقاب و در فروبند | ماییم و تویی و خانه خالی | |||||
امروز حریف خاص عشقیم | برداشته جام لاابالی | |||||
ای مطرب خوش نوای خوش نی | باید که عظیم خوش بنالی | |||||
ای ساقی شادکام خوش حال | پیش آر شراب را تو حالی | |||||
تا خوش بخوریم و خوش بخسبیم | در سایه لطف لایزالی | |||||
خوردی نه ز راه حلق و اشکم | خوابی نه نتیجه لیالی | |||||
ای دل خواهم که آن قدح را | بر دیده و چشم خود بمالی | |||||
چون نیست شوی تمام در می | آن ساعت هست بر کمالی | |||||
پاینده شوی از آن سقاهم | بی مرگ و فنا و انتقالی | |||||
دزدی بگذار و خوش همیرو | ایمن ز شکنجههای والی | |||||
گویی بنما که ایمنی کو | رو رو که هنوز در سالی | |||||
ای روز بدین خوشی چه روزی | ای روز به از هزار سالی | |||||
ای جمله روزها غلامت | ایشان هجرند و تو وصالی | |||||
ای روز جمال تو کی بیند | ای روز عظیم باجمالی | |||||
هم خود بینی جمال خود را | و آن چشم که گوش او بمالی | |||||
ای روز نه روز آفتابی | تو روز ز نور ذوالجلالی | |||||
خورشید کند سجود هر شام | میخواهد از مهت هلالی | |||||
ای روز میان روز پنهان | ای روز مقیم لایزالی | |||||
ای روزی روزها و شبها | ای لطف جنوبی و شمالی | |||||
خامش کنم از کمال گفتن | زیرا تو ورای هر کمالی | |||||
پیدا نشوی به قال زیرا | تو پیداتر ز قیل و قالی | |||||
از قال شود خیال پیدا | تو فوق توهم و خیالی | |||||
و آن وهم و خیال تشنه توست | ای داده تو آب را زلالی | |||||
این هر دو در آب جان دهن خشک | در عالم پر ز خویش خالی | |||||
باقی غزل ورای پرده | محجوب ز تو که در ملالی |