دیوان شمس/باز شیری با شکر آمیختند
ظاهر
باز شیری با شکر آمیختند | عاشقان با همدگر آمیختند | |||||
روز و شب را از میان برداشتند | آفتابی با قمر آمیختند | |||||
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان | جمله همچون سیم و زر آمیختند | |||||
چون بهار سرمدی حق رسید | شاخ خشک و شاخ تر آمیختند | |||||
رافضی انگشت در دندان گرفت | هم علی و هم عمر آمیختند | |||||
بر یکی تختند این دم هر دو شاه | بلک خود در یک کمر آمیختند | |||||
هم شب قدر آشکارا شد چو عید | هم فرشته با بشر آمیختند | |||||
هم زبان همدگر آموختند | بی نفور این دو نفر آمیختند | |||||
نفس کل و هر چه زاد از نفس کل | همچو طفلان با پدر آمیختند | |||||
خیر و شر و خشک و تر زان هست شد | کز طبیعت خیر و شر آمیختند | |||||
من دهان بستم تو باقی را بدان | کاین نظر با آن نظر آمیختند | |||||
بهر نور شمس تبریزی تنم | شمع وارش با شرر آمیختند |