دیوان شمس/بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری
ظاهر
بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری | داوود روزگاری با نغمه زبوری | |||||
یا مصر پرنباتی یا یوسف حیاتی | یعقوب را نپرسی چونی از این صبوری | |||||
بازآمد آن قیامت با فتنه و ملامت | گفتم که آفتابی یا نور نور نوری | |||||
ای آسمان برین دم گردان و بیقراری | وی خاک هم در این غم خاموش و در حضوری | |||||
ای دلبر پریرین وی فتنه تو شیرین | دل نام تو نگوید از غایت غیوری | |||||
خورشید چون برآید خود را چرا نماید | با آفتاب رویت از جاهلی و کوری | |||||
بازآمد آن سلیمان بر تخت پادشاهی | جان را نثار او کن آخر نه کم ز موری | |||||
در پرده چون نشستی رسوا چرا نگشتی | این نیست از ستیری این نیست از ستوری | |||||
تره فروش کویش این عقل را نگیرد | تو بر سرش نهادی بنگر چه دور دوری | |||||
بازآمدهست بازی صیاد هر نیازی | ای بوم اگر نه شومی از وی چرا نفوری | |||||
بازآمد آن تجلی از بارگاه اعلا | ای روح نعره می زن موسی و کوه طوری | |||||
بازآمدی به خانهای قبله زمانه | والله صلاح دینی پیوسته در ظهوری |