دیوان شمس/بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم
ظاهر
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم | ای بارها خریده از غصه و زحیرم | |||||
من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم | جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم | |||||
خوشتر اسیری تو صد بار از امیری | خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم | |||||
خاکی به تو رسیده به از زری رمیده | خاصه دمی که گویی ای بینوا فقیرم | |||||
از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را | چنگ است ورد و ذکرم بادهست شیخ و پیرم | |||||
ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان | در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم | |||||
من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم | گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم | |||||
خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم | بیتو کجا روم من ای از تو ناگزیرم | |||||
ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین | ای پردهها دریده کی می هلی ستیزم | |||||
من بنده الستم آن تو بوده استم | آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم | |||||
کی خندد این درختم بینوبهار رویت | کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم | |||||
تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم | تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم | |||||
از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم | در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم | |||||
در قعدهام سلامی ای جان گزین من کن | تا بیسلام نبود این قعده اخیرم | |||||
من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم | من پا چرا نکوبم چون بم شدهست زیرم | |||||
تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت | خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم |