دیوان شمس/باده ده، ای ساقی هر متقی
ظاهر
باده ده، ای ساقی هر متقی | بادهی شاهنشهی راوقی | |||||
جام سخن بخش که از تف او | گردد دیوار سیه منطقی | |||||
بردر و بشکن غم و اندیشه را | حاکم و سلطان و شه مطلقی | |||||
چون بگریزی نرسد در تو کس | ور بگریزیم تو خود سابقی | |||||
جنت حسنت چو تجلی کند | باغ شود دوزخ بر هر شقی | |||||
ظلمت و نور از تو تحیر درند | تا تو حقی یا که تو نور حقی | |||||
گشت شب و روز ز تو غرق نور | نیست مهت مغربی و مشرقی | |||||
لابه کنی، باده دهی رایگان | ساقی دریا صفت مشفقی | |||||
مست قبول آمد قلب و سلیم | زیرکی اینجاست همه احمقی | |||||
زیرکی ار شرط خوشیها بدی | باده نجستی خرد و موسقی | |||||
فرد چرایی تو اگر یار کی؟ | از چه تو عذرایی اگر وامقی؟ | |||||
غنچه صفت خویش ز گل درکشی | رو بکش آن خار، بدان لایقی | |||||
خار کشانند، اگر چه شهند | جز تو که بر گلشن جان عاشقی | |||||
خامش باش و بنگر فتح باب | چند پی هر سخن مغلقی |