دیوان شمس/ای گوهر خدایی آیینه معانی
ظاهر
ای گوهر خدایی آیینه معانی | هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی | |||||
عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من | فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی | |||||
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد | زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی | |||||
زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی | از آسمان نمودی صد ماه آسمانی | |||||
اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی | هر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی | |||||
در راه ره روان را رنج و طلب نبودی | خوف فنا نبودی اندر جهان فانی | |||||
یک بار دردمیدی تا جان گرفت قالب | دردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی | |||||
از یک شعاع رویت چون لامکان مکان شد | هم برق تو رساند او را به لامکانی | |||||
انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرما | تا نعرهها برآید از لعلهای کانی | |||||
یک جام مان بدادی تا رختها گرو شد | جامی دگر از آن می هم چاره کن تو دانی | |||||
جانی رسید ما را از شمس حق تبریز | کان جان همینماید در غیب دلستانی |