دیوان شمس/ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو
ظاهر
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو | چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو | |||||
تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود | خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو | |||||
در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی | صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو | |||||
عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی | عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو | |||||
ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو | هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو | |||||
بیتو همه بازارها پژمرده اندر کارها | باغ و رز و گلزارها مستسقی باران تو | |||||
رقص از تو آموزد شجر پا با تو کوبد شاخ تر | مستی کند برگ و ثمر بر چشمه حیوان تو | |||||
گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بیخزان | تا برفشاند برگ خود بر باد گل افشان تو | |||||
از اختران آسمان از ثابت و از سایره | عار آید آن استاره را کو تافت بر کیوان تو | |||||
ای خوش منادیهای تو در باغ شادیهای تو | بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو | |||||
من آزمودم مدتی بیتو ندارم لذتی | کی عمر را لذت بود بیملح بیپایان تو | |||||
رفتم سفر بازآمدم ز آخر به آغاز آمدم | در خواب دید این پیل جان صحرای هندستان تو | |||||
صحرای هندستان تو میدان سرمستان تو | بکران آبستان تو از لذت دستان تو | |||||
سودم نشد تدبیرها بسکست دل زنجیرها | آورد جان را کشکشان تا پیش شادروان تو | |||||
آن جا نبینم ماردی آن جا نبینم باردی | هر دم حیاتی واردی از بخشش ارزان تو | |||||
ای کوه از حلمت خجل وز حلم تو گستاخ دل | تا درجهد دیوانهای گستاخ در ایوان تو | |||||
از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر | چون مور شد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو | |||||
گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم | پیموده کی تاند شدن ز اسکره عمان تو |