دیوان شمس/ای زیان و ای زیان و ای زیان
ظاهر
ای زیان و ای زیان و ای زیان | هوشیاری در میان مستیان | |||||
گر بیاید هوشیاری راه نیست | ور بیاید مست گیر اندرکشان | |||||
گر خماری باده خواهی اندرآ | نان پرستی رو که این جا نیست نان | |||||
آنک او نان را بت خود کرده است | کی درآید در میان این بتان | |||||
ور درآید چادر اندر رو کشند | تا نبیند رویشان آن قلتبان | |||||
سیمبر خواهیم و زیبا همچو خویش | سیم نستانیم پیدا و نهان | |||||
آنک او خوبی به سیم و زر فروخت | روسپی باشد نه حوران جنان | |||||
تا نگردی پاک دل چون جبرئیل | گر چه گنجی درنگنجی در جهان | |||||
چشم خود را شسته عارف بیست سال | مشک مشک آورده از اشک روان | |||||
معتمد شو تا درآیی در حرم | اولا بربند از گفتن دهان | |||||
شمس تبریزی گشاید راه شرق | چون شوی بسته دهان و رازدان |