دیوان شمس/ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته
ظاهر
ای دو چشمت جاودان را نکتهها آموخته | جانها را شیوههای جان فزا آموخته | |||||
هر چه در عالم دری بستهست مفتاحش تویی | عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته | |||||
از برای صوفیان صاف بزم آراسته | وانگهانی صوفیان را الصلا آموخته | |||||
وز میان صوفیان آن صوفی محبوب را | سر معشوقی مطلق در خلاء آموخته | |||||
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته | سر سر عاشقانش در بلا آموخته | |||||
عشق را نیمی نیاز و نیم دیگر بینیاز | این اجابت یافته و آن خود دعا آموخته | |||||
پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده | همچو افلاطون حکمت صد دوا آموخته | |||||
با دعا و با اجابت نقب کرده نیم شب | سوی عیاران رند و صد دغا آموخته | |||||
پرجفایانی که ایشان با همه کافردلی | مر وفا را گوش مالیده وفا آموخته | |||||
زخم و آتشهای پنهانی است اندر چشمشان | کهنان را همچو آیینه صفا آموخته | |||||
جمله ایشان بندگان شمس تبریزی شده | در تجلیهای او نور لقا آموخته |